نتایج جستجو برای عبارت :

زیرِ پوستِ شهر

 پوستِ شیرِ ابی را گوش می‌دادیم. برای تمامِ شب‌هایی که بیدار بودیم و فکر می‌کردیم و فکر می‌کردیم. به تک‌تکِ آدم‌های آمده و نیامده‌ی زندگی‌هامان. به آدم‌هایی که مدعیِ دوست‌ داشتنمان بودند، به آدم‌هایی که دوستمان داشتند و نمی‌دانستیم، به آدم‌هایی که در گذرِ روزها گم شدند، به آدم‌هایی که پاییز رفتند و برگشتنشان را کسی ندید، به چشمانِ درشتی که برای همیشه بسته شد، بدونِ اینکه برای آخرین بار قطره‌های زلالِ اشک‌های همیشگی‌اش را از نگا
گاهی خوشحال می‌شوم از همه‌چیز. چراکه ما جوانیم و زیبا. و وقتی بنا باشد زندگی‌مان را تماشا کنند، حتی زشتی‌هامان هم لای پوستِ بی‌چروکِ شادِ جوانی‌ست. حتی زشتی‌هامان هم زیباست. مثل وقتی که من از گردنت آویزان می‌شوم و آن خال سیاه را می‌بوسم، بی‌آداب. بی‌آیین. و بی‌خیالِ هجوم چشم فاحشه‌ها چندثانیه‌ای هم لب‌هایم را نگه می‌دارم. نگه می‌دارم. نگه می‌دارم.
نگه مّی دا رم.
دوست داشتم دوست دارم چرا باهام این کارارو کردی ....
 
چرا عادتم دادی الان اینجوری شدی ‌‌‌‌‌.....
 
باورم نمیشه عذاب این روزا واقعیه . من با عشق تو دارم لحظه هامو میسازم تو با حرفات دل منو اتیش میزنی . 
اخه این همه کینه چرا تمومی نداری. این چجور کینه ایه. این کینه نیست . این بهانه است. یه بهانه  زیر پوستِ یه کینه ساختگیِ . 
 
 
 
نمی‌دانم این داستان ادامه پیدا می کند یا نه اما بایدببنویسم که  عجیب‌ترین خواب‌هایم را طی بیست و یک سالگی‌ام دیده‌ام
خوابِ پوستِ تکیده شده. خواب‌های همیشگی مربوط به مادرم. جان شکافته‌ی پدرم.
خوابِ تکرارشونده‌ای که در آن پیِ مسافر‌خانه‌ای می‌گردم که غذای جوانِ عربی را به او برسانم و پیدا نمی‌کنم و دیر می‌شود و غذا توی دستم می‌ماند. باید غذا را می‌رساندم. سفارش مادرش بود.
سال‌های بیست و بیست‌ویک چنین‌اند شاید. در هذیان و یاوه.
حالا بر این باور رسیده ام که دل تنها چیزی است که وقتی از دست برود، دیگر بر نمی گردد. یک لاشه ی متعفّن می شود در بطنِ بیابان. تنها چیزی است که فقط به یک نفر می بندد و وقتی بسته شد، دیگر باز نمی شود. حتّی اگر بعد از آن هزاران نفر بیایند و بروند و دل ببازند و خاطره بسازند، باز دل در گروِ همان است. در لا به لای مرورِ خاطراتش. هر کسی هر شب قبل از خواب، لاشه ی دلش را وسط مغزش می گذارد. جایی که کورترین نقطه ی دنیاست.
بعد پلنگِ دلتنگی چنگ می اندازد به نرمه گو
زندگی مثلِ آفتابِ لطیفِ دمِ صبح، خودش را می‌پاشد روی پوستِ دستانم و میخزد در لایه های عمیق وجودم.حالا می‌فهمم که قبل تر ها درکِ من از حیات چقدر محدود بود، چقدر سطحی، چقدر عطر گل ها کم در جانم نفوذ می‌کرد، چقدر لطافتِ باران فقط پوستم را قلقلک می‌داد، از غم فقط اشک بر چشم هایم می‌نشست و آشفتگی مهمانِ دلم می‌شد، و از شادی فقط لب هایم فرم لبخند یا خنده ی بلند می‌گرفت و توی دلم یک چیزی قلقلک می‌شد.
حالا انگار رسیده ام به طبقات تازه تر، نفوذ پذی
نفس دیدارهای دانشجویی به‌نفع «او»ست. در فرصتِ محدودی در همهمه نوچه‌هایش باید حرف‌هایی را بزنی که فرصتی برای تبیین اصولی آن‌ها دربرابرِ رسانه‌ها نداری، و به‌جای تو، او وقت بینهایتی دارد تا با اطلاعاتِ تحریف‌شده، و با استدلال‌های احمقانه دوباره اذهانی را سمتِ خودش بکشاند که به‌راحتی خامِ مغلطه‌ها می‌شوند. فرداش هم نوچه‌ها گوشه عکست با فونت درشت می‌نویسند «این یعنی آزادی بیان» و پخشِ کلونی‌های مجازی‌شان می‌کنند، چون جلوی چشم هم
به کبریت های نیم سوخته ی خیس قسم بخورم یا به تکه سوسیسِ چسبیده به کف ماهیتابه؟ به کندن پوستِ لبم، یا پوست های قهوه ای دلمه بسته روی زخم های حاصل از کفش های پاشنه بلند دو هفته ی پیش؟ به پخش شدنِ عطرهای ارزان قیمتِ مردانه وسط بوی سوخته ی پلو یا به بوی جوهر نمک اولِ صبح وسط بوی کثافتِ دستشوئی ها؟ به صدای زمخت یاالله گفتنِ تعمیرکار ساعتِ هفت صبح یا به صدای ریز و ملوس گربه های تازه پا گرفته یک ساعت پس از نیمه شب؟ به چه چیز اینجا قسم بخورم که بفهمی من
.
روزگاری که برای خوشبین بودن باید یه پوستِ کلفت داشت و اعصابِ فولادین ،که نیست در وجودم ،پس با این بدبینی که دست دورِ گلوم انداخته تو شهر راه میرم .
از اینکه آدمایی رو "بزرگتر" باید ببینیم که هیچ بزرگی ِ انسانی ای یا سلامت عقلانیت درونشون نمیشه پیدا کرد ،
از اینکه یه هدف دارم درونِ قلبم  که مجبورم برای ِ رسیدن به خودِ  لعنتی اش ،همه ی اینا رو تحمل کنم .
.
.
.
یه ورِ خیلی خوشبین ولی در حالِ خوابِ وجودمم میگه :
تو شانس اینو داری که درس بخونی و صبح بید
مورخ انگلیسی، توماس آرنولد  به بررسی گسترش اسلام در آفریقا پرداخته و می‌گوید:
«بدون شک موفقیت اسلام در آفریقای سیاه اساسا به نبودن هرگونه احساس حقیر شمردن سیاهان وابسته بود. در حقیقت واضح است که اسلام با سیاهان هرگز به عنوان یک طبقهٔ پست برخورد نکرد، چنانکه متاسفانه بسیاری اوقات در جهان مسیحی اتفاق افتاد. سیاه‌پوستِ مسیحی شده به این احساس گرایش دارد که اروپایی‌های هم‌دینش به نوعی از تمدن تعلق دارند که با طبایع او در زندگی هم‌خوانی ندا
یه جایی نوشته بود : «بعضی وقتا یکی رو اینقد دوس داری که حتی حقیقتم نمیتونه نظرتُ عوض کنه.»آره بعضی وقتا اینطوریه .ولی تو فقط یه احمقی.و اینکه آره من احمقم. می‌دونم چی باعث میشه اسمم احمق بشه، ولی نمیتونم چیز دیگه ای به جز یه احمق باشم . من خیلی سعی میکنم با حقیقت قانع بشم. ولی یه بخشی از مغزم نمیتونه .انگار برای ادامه ی زندگی ، گاهی به توهم احتیاج داریم .نمی‌دونم این پست چرا اینقدر خرد خرد نوشته میشه. ولی من راحت ترم که خیالبافیامُ باور کنم . الب
مثلا من نشستم کنارِ یه حوضِ پُر از ماهی، یا یه محوطه‌ی پُر از سگِ دست‌آموز، یا بالاسرِ قفسِ مُرغ‌ها. بعد برای ماهی ها یه مُشت کاغذ میریزم روی آب. ماهی‌ها هجوم می‌آورند. مزه‌مزه میکنند. به مذاقشان خوش نمی‌آید و میروند. و من از این بازی، کِیف میکنم و باز یه مُشت کاغذ دیگه، و باز هجوم ماهی‌ها و باز مزه‌مزه و باز میروند.
یا برای سگ‌ها پوستِ خربزه می‌اندازم و خیلی مودب تشریف می‌آورند و بو میکشند و متعجب به من نگاه میکنند و زیر لب چیزی میگویند
. . .  گاهی باید دستار از سر و پاپوش از پا بگیری و سراسیمه جاری شوی تا عمق بی نهایتِ زندگی، برایِ لمسِ سرمایِ زمین با کفِ پاهایت و درکِ گرمایِ خورشید با پوستِ صورتت!
.
 برای تجربهِ لحظهِ اکنون، و عبور از گذشته! برایِ بخشیدن و رها شدن، برای پرواز!
.
نه به خاطرِ آن که شاید دیگران لایق بخشش هستند، تنها به این دلیل که تو شایسته ی آرامش هستی!
.
✡فرصت بی نظیرِ دو روز آموزش مهارت های فردی و روان تحلیلی گروهی در بام شگفت انگیز طبیعت ایران، روستای فیلبند ما
 دست بُرد
و دکمه‌ی بالای یقه‌اش را باز کرد
علیه خودش شورید
از تهِ گلو گفت؛ هخخخخ ، هخخخخ
خِلط بود که از گلویش
و از چشمانش ، دو گرگِ خیسِ آب آلوده بیرون پرید
یکی ماده ، یکی نر
موهاشان گندمِ باران خورده
بازگشته‌ی طفلی
از شرق برخاست و در آسیای مرکزی روی سینه‌ی زنی ایستاده علیه جهان، نشست
با فکرِ زنی که التماسش کرده بود در مصرِ بیچاره
یک سکوتِ قوی ، یک خمودگیِ مدام ، یک غمگینِ هار ؛ تیمش
یک «من» در امتدادِ خشمگینم
یک «من» با حقیقتِ غمگینم
از گ
بالاخره مقاومتم شکسته شد و ماشین رو فروختم. این دومین ماشین زندگیم بود که با دستای خودم میفروختم! بدهی هایی که برای پول پیش خونه رشد کرده بودن و بزرگ شده بودن قرار بود با پول این ماشین صاف بشن. یلدا هر نیم ساعت تماس میگیره و میگه "ناراحت نباش، با وام ازدواج دوباره ماشین میخریم!" اما ما که ضامن نداریم! اگر داشتیم که با وام ازدواج قرض ها رو پس میدادیم و الان ماشین سرجاش بود... یادمه که از نوجوانی کار میکردم. حالا تو سی سالگی، پس انداز من از تمام دو
آمده‌ام خانه. بعد از چند وقت خانه‌ام؟ نمی‌دانم.دیشب توی خواب داشتیم با پدرم جایی می‌رفتیم، نمی‌دانم کی زد کنار و از درد به خودش پیچید، از شکاف سینه‌اش و از دهان‌اش خون بیرون می‌زد، جلوی چشمان‌ام جان می‌داد. صبح آمدم روی کانتر نشستم و کمی نگاه‌اش کردم. صبحانه را همان‌جا خوردم، این‌بار او بود.همیشه از تصویرِ رنجِ مادرم از خواب بیدار می‌شدم. یک بار را یادم آمد که در خواب، از پیشانی‌اش خون بیرون می‌زد و به سرعت چهره‌اش را سرخ می‌کرد،
بسم رب الرفیق_ اول راهنمایی! زمانی بود که خوره کتاب بودم. شب ها اگر کتاب نمیخوندم خوابم نمیبرد. مدرسه شهید رجایی میرفتم و مرتب از کتابخونه کتاب می گرفتم. یادمه یه روز یه کتاب گرفتم که وقتی بازش کردم، یکی با خودکار نوشته بود: «با اختلاف، بدترین کتاب دنیا»! همین کنجکاوم کرد که چند صفحه ایش رو بخونم و وخامت اوضاع رو بسنجم! چند صفحه ایش رو که خوندم دیدم همچین بیراه نگفته و میشه فقط «با اختلاف»ش رو برداشت!نمیدونم کتاب دیگه ای نداشتم یا امکان برگردو
دامنۀ محرم
۷۲۵۹
«هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبى مردم _که مردم درهرحال آن‌ها‌ را نمایندهٔ واقعى مذهب تصوّر مى‏‌کنند_ پوستِ پلنگ مى‏‌پوشند و دندان ببر نشان می‌‏دهند و متوسّل به تکفیر و تفسیق مى‏‌شوند، مخصوصاً هنگامى که اَغراض خصوصى به این صورت در مى‌آید، بزرگترین ضربت بر پیکر دین و مذهب به سود مادّیگرى وارد مى‌شود.» (علل گرایش به مادیگری اثر شهید مطهری.اینجا)
 
 
«بزرگترین اثر حادثه‌ی کربلا این بود پرده‌ی نفاق را درید و حساب سلط
آنژیوکت یا کاتتر عروق محیطی (به انگلیسی: peripheral venous catheter) یک کاتتر کوچک و قابل انعطاف است که در داخل عروق محیطی بیمار جهت تزریق وریدی و مایع درمانی قرار داده می‌شود. پس از قرار دادن آنژیوکت نیز می‌توان برای گرفتن خون از آن استفاده کرد.
 
 
آنژیوکت به وسیله سوزنی که دارد وارد ورید بیمار می‌شود، زمانی که کاتتر در ورید بیمار قرار گرفت سوزن یا همان نیدل از آنژیوکت خارج می‌شود و کاتتر در رگ بیمار باقی می‌ماند سپس با استفاده از یک چسب ضد حساس
آرتور گوبینو (1882-1816) فرضیه‌های نژادی را مفهوم کلیدی در توضیح تاریخ جهان و بشریت می‌دانست. به نظر وی نژاد نیروی محرکه و عامل تعیین‌کننده در اوج یا سقوط تمدن‌ها و فرهنگ‌ها بوده و بدین سبب رشد و سقوط تمدن‌ها و فرهنگ‌ها تنها یک مسئله‌ی نژادی است!
گوبینو تعداد نژادهای انسانی را به سه نژاد اصلی تقلیل داده بود: سفید، زرد، سیاه. به نظر گوبینو هر نژاد صفات جسمی و روحی معین، ثابت و مشخص و غیرقابل تغییر خود را دارد که منشأ آن خون پاک اولیه است!
به نظر
خوردن سیاه دانه و فراورده‌های آن بسیار مفید است اما گمان می‌رود مصرف بیش از اندازه آن برای بدن مضر است.


سیاه دانه یا شونیز
گیاهی یک‌ساله، گل‌دار و بومی هندوستان، عربستان سعودی و اروپا است. سیاه
دانه به روش‌های مختلف مانند ادویه، روغن سیاه دانه، کپسول‌های مکمل غذایی ،
کپسول‌های ژله‌ای و عصارۀ روغنی مصرف می‌شود. روغن این گیاه، منبع خوبی از
اسیدهای چرب ضروری و سایر مواد مغذی است.
سال‌ها است سیاه دانه به‌عنوان گیاه
دارویی د
ASمقالهHAهایOOOON مرتبط وسواس:کیا بخاطر تولید نسل متاخر سدان اسپرت استینگرطراح سابق اینفینیتی و بی ام و به کیا الحاقیه کیااز مدل مفهومی بدوی شاسی بلند کوپه ی خود رونمایی کرد؛ اما فعلا خبری از تولید آن نیست خودروی. جدید کیا فیوچران Futuron (اشتهار) دارد و دست خط نقشه کشی جدید آینده ی خودروهای الکتریکیشرکت کره ای را نشان می دهد همان. طور که از معروفیت آن پیداست و در تصاویر نیز مشخص است، این شاسی بلند، یک خودروی مفهومی آینده نگرانه است که به زودی آن را
اول.
در فیلم 12 Angry Men، 12 مرد عادی به عنوان هیئت منصفه انتخاب شده‌اند تا رأی نهایی برای یک نوجوان سیاه‌پوست متهم به قتل را صادر کنند. زمانی که وارد اتاقی برای بحث و تصمیم‌گیری نهایی می‌شوند، همه‌ی آن‌ها (به جز قهرمان فیلم) مطمئن‌اند که نوجوان قاتل است. حتی یکی از رأی‌دهنده‌ها اصرار دارد که سریع‌تر رأی صادر بشود تا او به تماشای مسابقه تیم بیس‌بال محبوبش برسد.
در دهه‌ی 50 میلادی که فیلم ساخته شد، یک نوجوان سیاه‌پوستِ فقیر و احتمالاً بی‌سو
دستشویی عمومی خالی است. پیچِ شیرِ آب سردِ نزدیک‌ترین سینک‌ را می‌گردانم. دست راستم را زیر آب می‌گیرم و انگشتان مشت‌شده را آرام باز می‌کنم. قلّابِ دردِ برآمدگی‌های استخوانیِ دستم در مغز فرو می‌رود و منِ سردرگُم را به اینجا و این لحظه برمی‌گرداند. به بازتاب خودم در آینه‌ی لک‌زده نگاه می‌کنم؛ به آن زخم‌ها و خونِ اینجا و آنجا و موهای پریشان. هنوز نیمه‌ی راست صورتم لمس است. دهانم را باز و بسته می‌کنم. آستین‌ها را بالا می‌زنم و با دست چپ
دستشویی عمومی خالی است. پیچِ شیرِ آب سردِ نزدیک‌ترین سینک‌ را می‌گردانم. دست راستم را زیر آب می‌گیرم و انگشتان مشت‌شده را آرام باز می‌کنم. قلّابِ دردِ برآمدگی‌های استخوانیِ دستم در مغز فرو می‌رود و منِ سردرگُم را به اینجا و این لحظه برمی‌گرداند. به بازتاب خودم در آینه‌ی لک‌زده نگاه می‌کنم؛ به آن زخم‌ها و خونِ اینجا و آنجا و موهای پریشان. هنوز نیمه‌ی راست صورتم لمس است. دهانم را باز و بسته می‌کنم. آستین‌ها را بالا می‌زنم و با دست چپ
وقتی پوست‌ دچار خشکی، خارش یا پوسته پوسته شدن می‌شود، باید سریعا آن را درمان کنید. اگر با خشک شدن هوا مراقبت‌های پوستی را بیشتر نکنید، روی پوست چین و چروک می‌افتد. نرم و مرطوب کردن پوست تنها به معنای استفاده از مرطوب‌کننده‌ها نیست بلکه به عوامل دیگری مانند نظافت پوست، هوای اطراف و حتی لباس‌ نیز بستگی دارد، توصیه‌های زیر به شما کمک می‌کند تا پوست بهتری داشته باشید و راهی برای درمان خشکی پوست تان بیابید.[yektanet.com]
١. از خشکی پوست در حمام جل
به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. پیربڪران و جُفیر. اول: پیربڪران: سالی، مجبور شدم در پیربڪران باشم؛ مدتی. شب‌هایی ڪه، همه‌شبش خاطره بود و یڪ شبِ آن شبی پرخاطره‌تر. آن شب‌ها ڪه تمامش خاطره بود، به این علت بود ڪه تا پهِن الاغ را دود نمی‌ڪردند، هرگز نمی‌شد به رختخواب پناه ببری؛ دود آڪنده، برڪَنده از سوختنِ پهِن الاغ، هرگونه پشه و خونخواران موذیِ شب‌هنگام را فراری می‌داد. اگر آن دود نبود، حتی طهارت در مُستراح‌هایش لاممڪن بود. تا می‌خواستی د
  صبح امروز باید ساعت 8 وارد سایت میشدم تا برنامه ی کلاس های مجازیم رو بررسی کنم.. بعد از تمام شدن کارم،، خواب چشمامو گرفته بود چون دیشب تا 4 بیدار بودم. اما صبحِ طنازُ نورهایِ جذاب، وسوسه ی دوباره به تخت برگشتن رو ازم گرفتن... دوراهیِ سختی بود ولی برای من نورها همیشه پیروز میشن   
 
  اینکه هشتم عید باشه ها،، جمعه باشه ها،، قرنطینه باشه ها( هرچند من تو این قرنطینه، کرونا و اوضاع، کلی چیزایِ سحرانگیز و عجیب میبینم)،، جمعه عصر هم باشه و تو تنها ب
برخی می­گویند: حجاب
مانع رسیدن ویتامینِ دی به بدن خانم­ها شده و بنابراین نباید مورد استفاده قرار
گیرد.
  اخیراً گزارشی
در یکی از شبکه­های ماهواره­ای بیان می­کرد که ویتامین دی از طریق خورشید به پوست
بدن می­رسد و نتیجة این گزارش این بود که حجاب برای پوست خانم­ها مضر است و باعث
ضربه زدن به سلامتی آنها می­شود. این گزارش، دلسوزانه از زنان و دختران می­خواست در
صورتی که نگران کمبود ویتامین دی بدن­شان هستند حجاب را کنار بگذارند؟
در پاسخ می­گوییم
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک                    نویسنده اثر     شهروز براری  صیقلانی  اثر   
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
 
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی   ♦♦
        
               همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م
  فون تریه از آن معماهایی است که هر چه بیشتر سر در آن فرو می کنی کمتر سر از آن در می آوری. نوشتن درباره ی او قدم به قدم دشواری های خودش را دارد و قدمِ آخری در کار نیست! طرفه آن که حال با فیلمی طرفیم که فشرده ای از کلِ کارهای او را در خود دارد. همچنان پر از ارجاعاتِ گوناگون به ادبیات و موسیقی و نقاشی و سینماست و خودش در جایی میان همه ی این ها قرار دارد. ایده ها و علاقه های قابلِ پیگیری و همیشگی حالا صرفا در کنارِ هم نیستند بلکه در یکدیگر فرو رفته اند.
 دخترانه های  یک ذهن  خوددرگیر   ( شهروز براری صیقلانی )←شین بازنشر      من   هفته رو   خیس ،  و  بالدار ، بطور  سینه خیز  و با  درد پریود گذراندم . ما دهه ی  شصتی ها خیلی ماهیم .   والا...  خلاصه  با بی حوصلگی  سوار بر قایق تکنفره ای   در تلاطم دریای طوفانی  از جنس  دخترانه های ماهانه ، پارو زدم تا ساحل  ارامش  رو از پشت  امواج غریب در غم انگیزترین  لحظات هفته ،یعنی   غروب جمعه  دیدم  از دل درد و  کلافگی خسته بودم و  زدم زیر گریه ، تا  به خواب رف

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دوره آموزشی نورپردازی گرگان